جدول جو
جدول جو

معنی به بها - جستجوی لغت در جدول جو

به بها
(بِهْ بَ)
بابها. پرقیمت. دارای قیمت. گرانبها:
خود نماند نهان بر اهل هنر
گوهر به بها ز مهرۀ خر.
سنائی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب بها
تصویر آب بها
پولی که در بهای آب می دهند، حق الشرب، آبپاش، ظرفی فلزی و دسته دار که سر لولۀ آن سوراخ های ریز دارد و برای آب پاشیدن روی گل ها یا زمین به کار می رود، کسی که شغل او آبپاشی بر روی گل ها وگیاهان است
فرهنگ فارسی عمید
پولی که کسی برای آزاد شدن دیگری از زندان در صندوق دادگستری بگذارد، وجه الکفاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی بها
تصویر بی بها
بی قیمت، بی ارزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به هم
تصویر به هم
با هم، همراه یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به به
تصویر به به
به، کلمۀ تعجب و تحسین که در مقام شگفتی از خوبی و پسندیدگی چیزی گفته می شود، به به، وه وه، په په
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به جا
تصویر به جا
کاری یا امری که در موقع مناسب و شایسته انجام شود، درخور، لایق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به ره
تصویر به ره
به راه، باراه، نیکو، آراسته، مناسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم بها
تصویر کم بها
کم قیمت، کم ارزش
فرهنگ فارسی عمید
(بُ بَ)
کم قدر. کم بها. پست. بی قدر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
هم قیمت. دو یا چند چیز که قیمت برابر دارند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نُهْ بَ)
نه یک بروج در علم احکام نجوم، و به هندی آن را نوبهر گویند. (یادداشت مؤلف از مفاتیح العلوم). در اصطلاح احکامیان تقسیم هر برج است به نه قسمت و دادن هر یک از آن قسمت ها را به کوکبی از کواکب. (یادداشت مؤلف). رجوع به التفهیم ص 42 شود
لغت نامه دهخدا
(بی بَ)
پربها. (یادداشت مؤلف). مقابل کم بها. ثمین. قیمتی. غالی. پرقیمت. گران بها. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). مقابل ارزان. مقابل رخیص: ده پاره یاقوت سرخ و ده تخت جامۀ بیش بها... نزدیک وی فرستاد. (تاریخ سیستان). و اسپان و اشتران بیش بها. (تاریخ بیهقی).
چون بها در گهربیش بها
هنر اندر گهرش تضمین است.
ابوالفرج رونی.
بحرم و کانم و چون بحر و چو کان حاصل من
خلق را درّ ثمین و گهر بیش بهاست.
مسعودسعد.
هین که بمیدان حسن رخش درافکند یار
بیش بهاتر ز جان نعل بهایی بیار.
خاقانی.
عروس عافیت آنگه قبول کردمرا
که عمربیش بها دادمش به شیربها.
خاقانی.
او را خلعتی تمام بیش بها فرستاد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 341 س 2). یزدادی آورده است که در عهد اول برای اطلس و نسیج و عتابی بیش بها و انواع دیباج و بهایی به طبرستان آمدند. (تاریخ طبرستان)
لغت نامه دهخدا
(بِ بَ)
نام شهری است از بلاد فارس... که در نزدیکی رود خانه خیرآباد واقع شده است. و آن ولایت بیشتر کوهستانی و رعایای آن طوایف الوارند و آن کوهستانات را کهکیلویه گویند... و از آن شهر علمای معروف به رخاسته اند چون از گرمسیرات است نارنج بزرگ ممتاز در آنجا بعمل می آید و پارسی آن بمعنی به از بهتران است. (از انجمن آرا) (آنندراج). یکی از شهرستانهای ده گانه استان ششم است که از طرف شمال برود خانه کارون از باختر به شهرستان اهواز و خرمشهر و از جنوب به خلیج فارس و شهرستان شیراز و از خاور به شهرستان شیراز محدود است. هوای شهرستان بهبهان نسبت به موقعیت محل و بخش ها متفاوت است. بدین ترتیب که هوای شهر بهبهان با حومه و بخش بویراحمد گرم سیری است و بخش آغاجاری و گچساران گرمسیر و بخش کهکیلویه سردسیر است. آب مصرفی این شهرستان از رودخانه ها و چشمه سار تأمین میشود و چون اغلب ارتفاعات شهرستان دارای معادن گچ است لذا آب آشامیدنی آنها دارای املاح و سنگین می باشد. این شهرستان را ارتفات زیادی احاطه نموده که قسمت عمده آن در قسمت شمالی شهرستان واقع و مهم ترین آنها بقرار زیر است: 1-کوه پس شانه به ارتفاع 3320 گز. 2- کوه سردوک به ارتفاع 3025 گز. 3- کوه سفید به ارتفاع 2770 گز. مهمترین رودخانه های شهرستان رود خانه مارون است که از کویر کوه و کوه لخت ده سرچشمه گرفته و پس از مشروب نمودن آبادیهای زیادی از شهر بهبهان گذشته و در محل قامه شیخ با رود خانه رامهرمز یکی شده و پس از عبور از خلف آباد در باختر بندر معشور به خلیج فارس منتهی میگردد. 2- رود خانه خیرآباد که از ارتفاعات چلخور سرچشمه گرفته پس از مشروب نمودن خیرآباد و دهستان زیدون برود خانه هندیجان ملحق و پس از عبور از ده ملا و هندیجان به خلیج فارس میریزد. سازمان اداری شهرستان بهبهان دارای چهار بخش است. 1- بخش حومه شهرستان دارای دو دهستان مرکزی وزیدون. 2- بخش گچساران که از دو دهستان زیر کوه باشت بابوئی و پشت کوه باشت بابوئی تشکیل شده است. 3- بخش آغاجاری که فقط از لحاظ وجود نفت حائز اهمیت است و فاقد قراء و قصبات است ولی جمعیت آن قابل ملاحظه و عموماً کارگر شرکت نفت می باشند. 4- بخش کهکیلویه که از ده دهستان بشرح زیر تشکیل شده:
1- دهستان بویراحمد گرمسیر. 2- دهستان بویراحمد سرحدی. 3- دهستان بویراحمد سردسیر. 4- دهستان بهمئی گرم سیر. 5- دهستان بهمئی سردسیر. 6- دهستان بهمئی سرحدی. 7- دهستان طیبی گرم سیر. 8- دهستان طیبی سرحدی. 9- دهستان چرام. 10- دهستان دشمن زیاری. جمع قراء این شهرستان 497 آبادی کوچک و بزرگ و جمعیت آن در حدود 155 هزار تن با نفوس شهر بهبهان است. آثار باستانی این شهرستان بشرح زیر است: 1- در شهر بهبهان بنای چندین امامزاده دیده می شود که از همه مهمتر بنای امام زاده شاه فضل است که می گویند برادر حضرت رضا (ع) می باشد و ظاهراً بقعۀ آن در حدود یکهزار سال پیش بنا شده است. 2- بین برازجان و رام هرمز خرابه هایی وجود دارد که به عقیدۀ کارشناسان مربوط به عهد ساسانیان است. 3- در ارجان خرابه هایی وجود دارد که مربوط به عهد ساسانیان است. 4- بین اسک و ارجان نیز خرابه هائی موجود است که مربوط به عهد ساسانیان است. 5- در خیرآباد محل معروف به چهار طاق باقی ماندۀ ابنیۀ ساسانیان مشاهده میشود. 6- در میدان نفت محلی را بنام معبد دوره اشکانی نام می برند. معادن: در این شهرستان معادن نسبتاً مهمی بشرح زیر دیده میشود. 1- دربخشهای گچساران و آغاجاری و حومه بهبهان معدن نفت موجود است که بوسیلۀ شرکت نفت ایران و انگلیس بهره برداری می شد. ولی اکنون بوسیلۀ شرکت ملی نفت ایران بهره برداری میشود. 2- در اغلب کوه های این شهرستان معدن گچ موجود است. 3- در ارتفاعات تجک و بعضی از ارتفاعات بخش کهکیلویه معادن گوگرد دیده میشود که هنوز بهره برداری نشده است. 4- سنگ جهت تهیۀ سیمان در کوههای بیلوان، ماهرو، چشم سیاه وجود دارد. 5- در محلهای تنگ تکا، تنگ دورق و تنگ سبق معدن سنگ مومیائی یافت میشود. بخش حومه بهبهان از 57 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده. جمعیت آن در حدود پانزده هزار نفر است. اکثر قراء بخش در طول رود خانه مارون و خیرآباد واقع است. قراء مهم آن عبارتند از: دودانگه کردستان کیکاوس، نشان و یازنان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6). جمعیت حوزۀ بهبهان 174415 تن و مرکز آن شهر بهبهان است که 29886 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادۀ بعد شود، ستوده ترین. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : و بهترینان بنی اسرائیل اینها بودند. (قصص الانبیاء ص 110).
از جسم بهترین حرکاتی صلوه بین
وز نفس بهترین سکناتی صیام دان.
خاقانی.
، زیباترین. جمیل ترین. (فرهنگ فارسی معین). زیباترین. (ناظم الاطباء)
شهر بهبهان در 349 هزارگزی جنوب خاوری اهواز واقع شده است. سکنۀ آن در حدود 24هزار تن است و یکی از شهرهای قدیمی کشور میباشد. قبل از تسلط اعراب یکی از پنج قسمت ناحیه شیراز بنام کوره قباد موسوم بوده که حکومت نشین آن را اره کان یا اره جان می نامیده اند (12 هزارگزی بهبهان) و بعدها اهالی از اره جان یا ارغون به محل فعلی انتقال یافته اند. ازآثار شهر قدیمی خرابه ای در کنار رود خانه مارون باقی است، که گویا حمام بوده و وسعت این شهر در حدود چهارهزار متر مربع است راه های شوسۀ آغاجاری بهبهان، گچ ساران بهبهان و بهبهان آرو از این شهر می گذرد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6). نام قدیم آن ارجان است. ورجوع به مادۀ قبل و شدالازار ص 245 و مرآت البلدان ج 1ص 306 و جغرافیای غرب ایران ص 61، 62، 89، 91، 102، 172، 183، 185، 186، 187، 227، 301، 306 و 326 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
تناور و بزرگ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَهْ بَهْ)
کلمه ای است که در وقت فخر و مدح و یا وقت استعظام چیزی گویند، و منه الحدیث ’به به انک لضخم’. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بخ بخ. (اقرب الموارد). مأخوذ از په په فارسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَهْ بَهْ)
کلمه ای که در خوش آیند و تحسین گویند. (ناظم الاطباء). کلمه ای که برای تحسین و تمجید گویند. (فرهنگ فارسی معین). وه وه. بخ بخ. احسنت. بارک اﷲ. زه. آفرین. (یادداشت بخط مؤلف) :
کام دل و رای تو جود و سخا کرده پست
به به از این رای رای به به از این کام کام.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ / بِ)
ببه. در تداول کودکان ببک (در چشم). ذباب. ذباب العین. مردم. مردمک. نی نی. تخم چشم. انسان العین. کاک. کیک. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
آن وقت که په په بود، به به نبود حالا که به به هست، په په نیست. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آب بها
تصویر آب بها
پولی که در بهای آب دهند حق الشرب
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای که برای تحسین و تمجید گویند. به به یی در تداول کودکان گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزبها
تصویر بزبها
قیمت یک بر، کم قدر کم بها پست بیقدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی بقا
تصویر بی بقا
ناپایدار گذرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیش بها
تصویر بیش بها
پر ارزش قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به جهت
تصویر به جهت
برای، به شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم بها
تصویر کم بها
کم ارزش، کم قیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی بها
تصویر بی بها
بی قیمت و ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
وجهی که کسی برای آزاد شدن دیگری از زندان در صندوق دادگستری بگذارد
فرهنگ لغت هوشیار
((تَ. بَ))
پولی که کسی برای آزاد شدن کسی دیگر از زندان در صندوق دادگستری گذارد، وجه الکفاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب بها
تصویر آب بها
((بَ))
پولی که در ازای آب دهند، حق الشرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی بها
تصویر بی بها
((بَ))
بی ارزش، بی قیمت، پربها، گرانبها، آنقدر که نتوان برایش قیمتی تعیین کرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از به سزا
تصویر به سزا
به حق
فرهنگ واژه فارسی سره
آفرین، احسنت، زه، زهازه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ارزان، بی ارزش، بی قدر، رخیص، کم قیمت، نازل، نالایق
متضاد: پربها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از شهرستان لاویج نور
فرهنگ گویش مازندرانی
پدر بابا، پدربزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی